قدس آنلاین- وقتی درخصوص آمار پایین مطالعه صحبت میشود، دلایل بسیاری برای عدم علاقهمندی جامعه به کتاب ذکر میکنند؛ نبود کتابهای خوب، جذاب و سرگرمکننده، درگیریهایی که زندگی روزمره برای مردم ایجاد کرده و گرانی کتاب، مهمترین و آشناترین مسائلی هستند که همیشه مردم از آنها بهعنوان دلایل کتاب نخواندنشان ذکر میکنند.
اما همه اینها درحقیقت بهانههایی برای توجیه «نخواندن» اند چون بههرحال در میان آثاری که منتشر میشود، کتابهای خوب هم نوشته و ترجمه میشوند؛ کتابهایی که میتوانند برای کسیکه اهل مطالعه است، سرگرمکننده باشد. ازطرفی آمار وبگردی و چرخیدن ایرانیها در فضای مجازی نشان میدهد همه ما فرصت مطالعه داریم، پس دلیل دوم هم مردود است. گرانی کتاب هم دلیل محکمی برای نخواندن و مطالعه نکردن نیست. بههرحال هزینه هر آنچه برای ما اهمیت دارد، تأمین میشود و ما خود را ملزم به تهیه آنچه دوستش داریم، میکنیم.
بهنظر میرسد دوری مردم از مطالعه مسئلهای فراتر از اینهاست. ما عادت نداریم مطالعه کنیم. کتاب خواندن را دوست نداریم چون شرایطی پیش نیامده تا لزومی به مطالعه در زندگیمان داشته باشیم و بهطور کلی خودمان را بینیاز از این اصل مهم فرهنگی میدانیم. چرا برای ملتی که همیشه به گذشته متمدن خود میبالد، چنین اتفاقی افتاده است؟
پاسخ به این سؤال ساده است؛ کافی است یکروز از زندگیتان را مرور کنید تا متوجه شوید دلیلی ندارد یک ایرانی کتاب بخواند!
صبح که از خواب بیدار میشوید همهچیز خانه سرجایش است؛ لباسها، کفشها، لوازم آرایشی و بهداشتی، هرچه بهعنوان خوردنی موردنیاز است، حتی اسباببازی بچهها، امکانات برای ورود به فضای مجازی، وایفا، لپتاپ، موبایل. تلویزیون را روشن میکنید، برنامههای آموزشی که درباره درمان انواع دردها نسخه میپیچند، تبلیغهای تلویزیون که پر شده از چیپس، پفک و لوازم آرایشی و بهداشتی. برای خرید به سطح شهر میآیید، در محله هم از کتاب خبری نیست. کتابفروشی وجود ندارد، در بیلبوردهای تبلیغاتی همهچیز هست بهجز کتاب. روی دکه روزنامهفروشی فقط تیترهای درشت سیاسی و سینمایی را میبینید. اینجا هم از کتاب خبری نیست. به خانه برمیگردید و کیف و مشقهای فرزندتان را نگاه میکنید و میبینید باید تا فردا مشقها و تمرینها را بنویسد و حل کند. جایی گفته نشده که اطلاعات خاصی به فرزندتان بدهید یا کتابی برای او بخوانید. در این فضا چه نیازی به کتاب وجود دارد؟
برای مدیران فرهنگی اهمیتی ندارد تا در میان دادههایی که روزانه به ذهن شهروندان منتقل میشود و بهلحاظ بصری درمقابل چشمان آنها قرار میگیرد، جایی برای کتاب باز کنند. حتی بزرگترین اتفاق فرهنگی یعنی نمایشگاه کتاب، در حاشیه شهر و در جایی برگزار میشود که از تیررس چشم مردم جامعه دور است و اصلاً آدمها را درگیر کتاب، خریدن آن و فضای مطالعه نمیکند. درکنار خبرهایی که هرروزه راجع به تعطیلی کتابفروشیها و یا ورشکستگی آنها میخوانیم و میشنویم؛ متوجه انجام فعالیتهای جسته و گریختهای شدیم که توانسته در گروههای کوچک، علاقهمندی به مطالعه را در میان اعضای گروه ایجاد کند؛ فعالیتهایی که میتوان از آنها در سطح وسیع الگوبرداری کرد و در سطوح کشوری مورد استفاده قرار داد. یکی از این نمونههای موفق، فعالیتهای نتورک مارکتینگ یا همان بازاریابی شبکهای است. در اینجا قصد صحبت درباره این شرکتها را نداریم، اما این شرکتها بهطرز عجیبی که آشکارترین آن سودای سودآوری است؛ میل به مطالعه را در میان اعضای آن بهوجود میآورند و اهداف ذهنیشان را در قالب کتابهایی که همسو با اهدافشان است، به اعضا منتقل میکنند. این علاقهمندی یا همان عادت به مطالعه بهگونهای در میان اعضا ایجاد میشود که اگر اعضا بعد از مدتی شرکت را ترک کنند، میل به مطالعه در وجود آنها به یادگار میماند و آنها معمولاً به مطالعه علاقهمند میمانند و لزوم و جایگاه آن را در زندگیشان میشناسند.
آیا یکی از نظامهای فرهنگی ما مثل نظام آموزش و پرورش نمیتواند لزوم و جایگاه کتاب را با هدف کسب مهارت و تجارب متفاوت زندگی از راه مطالعه، در میان دانشآموزان ایجاد کند تا فارغالتحصیلان نظام آموزشی بعد از گذشت ۱۲ سال بهجای دوری از کتاب، رفاقت با آن را به یادگار از دوران دانشآموزی داشته باشند؟
نظر شما